شاید ظاهر دو یا چند رشته هنری به هم شباهتی نداشته باشند، اما با جزیینگری در مولفات مهم میتوان به این تشابهات رسید. البته این شباهتها و نقاط مشترک صرفا به آثار هنری و ظاهر آنها محدود نیست. گاه نوع تفکر و یا نحوه مواجهه هنرمند است که این شباهتها را رقم میزند؛ در این صورت است که باید گفت فعالیت در دو یا چند رشته هنری بر تفکر و منش هنرمند تاثیر گذاشته است. به هرحال، هنرمند با هنرش به استحاله و تزکیه روحی میرسد و گاه این روند اشتراکاتی را برای او رقم میزند که خوشایند است. اینگونه است که اصطلاحا میگوییم فلان شخص، هنرمندی چند وجهی است؛ چراکه فعالیتهایش صرفا به یک رشته هنری محدود نبوده است.
در اینباره مثالهای فراوانی وجود دارد و تعداد هنرمندانی که در چنین چهارچوبی به فعالیتهای هنری پرداختهاند و موفق هم بودهاند، کم نیست. مثلا گاه میبینیم که فلان کارگردان به دلیل تجربه بسیاری که در نوشتن کسب کرده، شاعر و داستاننویس خوبی هم هست؛ مثل فیلمساز ایرانی ناصر تقوایی و برخی دیگر. یا گاه با فیلمنامهنویسی مواجه میشویم که به دلیل مطالعه روی متون ادبی متعدد در زمینه نمایشنامهنویسی هم به جایگاهی در خور رسیده است؛ بهرام بیضایی چنین هنرمندی است. گاه نیز یک طراح و نقاش را میبینیم که مجسمه ساز خوبی هم هست. اما اینکه یک هنرمند بر اساس یک تفکر خاص و آن جهان بینی که طی سالیان به آن رسیده در دو رشته کاملا متفاوت موفق عمل کند، اتفاقی است که به ندرت رخ میدهد.
محمدرضا شجریان پیش از خواننده شدن، قاری قرآن بوده و قبل از آنکه به کلاسهای آواز برود، سنتور مینواخته است. برخی میگویند سنتورنوازی شجریان در حد استادی بوده است! درباره قاری بودن و نوازنده بودن شجریان کم و بیش شنیدهایم اما کمتر کسی مطلع است که او خوشنویس نیز بوده است. از سویی افراد کمی را میتوان سراغ داشت که درباره خطاطی شجریان به ذکر خاطراتی پرداخته باشند. یدالله کابلی هنرمند خطاط و مدرس خوشنویسی که سالها و دههها سابقه فعالیت دارد، یکی از معدود افرادی است که خوشنویسی شجریان را تایید میکند.
کابلی که به گفته خودش علاقمند به آواز و موسیقی است، سالها با شجریان رفاقت داشته است. او طی گفتگو با ایلنا ضمن ارائه توضیحاتی درباره این موضوع، از شباهت دو هنر خوشنویسی و موسیقی گفت.
از دوستیتان با محمدرضا شجریان بگویید. آیا در گذشته با یکدیگر همدوره بودهاید؟ چون هر دو در یک مقطع زمانی در زمینه خوشنویسی، فعالیت داشتهاید.
من از روزی که یادم هست تا سالهای آخر که ایشان بیمار بود به دیدارشان میرفتم و طی این همه سال اغلب با ایشان بودم. ما با هم رفاقت داشتیم. در رابطه با خوشنویسی هم باید بگویم ایشان از دُردانگان استاد حسین میرخانی بودند و بنده هم شاگرد استاد حسین و استاد حسن میرخانی بودم.
آنچه باعث رفاقت شما و آقای شجربان شد، «خوشنویسی» بود یا «آواز»؟
بگذارید به گونهای دیگر پاسخ سوالتان را بدهم. در ایران دو هنر داریم که از سرچشمه معنا سیراب میشوند. یکی دنیای «آواز» است که به شدت به آن عشق دارم و دیگری «خوشنویسی» است. هر دوی اینها از شعر الهام میگیرند و با شعر به پرواز در میآیند. بیدلیل نیست که میشنویم استاد شجریان را خسرو آواز ایران خطاب میکنند. و اینکه مگر ما چقدر خواننده داریم؟ آن هم خوانندهای که در عرصههای دیگر هم موفق عمل کرده باشد. شجریان هنر آواز را به حد اعلا رساند.
استاد محمدرضا شجریان کسی بود که در طول نیم قرن واقعا خوب کار کرد و خوب خواند. او تمام عرصههای هنر آوازی را به حد اعلا رساند. و باید گفت شجریان با هنر آواز ما را به واسطه اشعار بیبدیل و بینظیر بزرگان سخنور و نامی و شعرای بلندپروازمان، به جهانیان شناساند. بگذارید در اینباره خاطرهای از شجریان بگویم؛ جایی خبرنگاری از استاد سوال میکند و میگوید بیتی که از حافظ خواندید چه غوغایی با غزل این شاعر به پا کرد! شجریان در پاسخ میگوید: خیر این غوغای حافظ نبود بلکه غوغای درون من بود! و من هم میگویم بله آن غوغای درون استاد بود که در آثارش نمود داشت؛ آن هم با اشعار شاعر پر آوازهمان حافظ.
گفتید دو هنر داریم که از سرچشمه معنا سیراب میشوند؛ یکی «خوشنویسی» است و دیگری «موسیقی و آواز»! این نگرش در نوع خود جالب است به این دلیل که این دو هنر ظاهرا ربطی به هم ندارند؛ کمی جزییتر توضیح دهید.
بله و تاکید میکنم که «آواز» دقیقا چیزی شبیه «خوشنویسی» است. شما دیوان حافظ را که نگاه میکنید با تعدادی حروف سربی مواجه میشوید که از اول تا آخر هیچ زیبایی و تجلی در درون شما ایجاد نمیکنند؛ اما به محض اینکه آن اشعار خوشنویسی میشوند، بیت بیت آن در شما حس خوب ایجاد میکند. حافظ میگوید: «اگرت سلطنت فقر ببخشندای دل/کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی» استاد شجریان اتفاقا این بیت را با قلم جلی نوشته بودند و بر دیوار خانهشان نصب کرده بودند. همانطور که میدانید ایشان خوشنویس بسیار والایی بودهاند. خوشنویس زمانی که به کتاب نگاه میکند، ضمن انتخاب شعر در ذهنش تمامی آن را مینویسد.
شاید یکی از دلایلی که شجریان کلام شعر و مفهوم آن را درک میکرده و معنا را در آواز و تحریرها با تکیههایی که داشته لحاظ میکرده، اشرافش بر خوشنویسی بوده است.
به قطع یقین یکی از دلایل تمایل استاد شجریان به خوشنویسی، گرایش به سمت معنا بوده است. یعنی باید گفت شجریان در خوشنویسی ممارست داشت و میدانم تا آخرین روزهای زندگیاش هم خوشنویسی کرد. اما خب سهم زندگیاش را به فعالیت در عرصه موسیقی اختصاص داده بود.
طی صحبتهایی که با شجریان داشتید ایشان نظرشان درباره خوشنویسی چه بود؟ با آن روحیه شوخی که گاه داشتند، موضوع جالبی را برایتان بیان نکردند؟
یادم هست که شجریان میگفت، چیزی در عرصه آواز نبوده که بروم و حریفش نشوم، اما در انتها حریف نون نستعلیق نشدم. در عین حال که او میداند چقدر برای موسیقی کوشش کرده، اما شانیت هنر خوشنویسی را هم بیان میکند. شما نمیتوانید هیچ آواز بدی را کنکاش کنید و به شعر برسید؛ چون هیچوقت نمیتوان شعر بد را خوب خواند و هیچوقت هم نمیتوان شعر بد را نوشت و خوشنویسی کرد. «جز عشق که اشرف بود از جمله کمالات/دیگر به کمالی نتوانم کرد مباهات». در نهایت کار و اثر باید از دل هنرمند بر آید تا مخاطب آن را باور کند و بپذیرد و برایش خوشایند باشد.
اینکه کار باید از دل هنرمند برآید تا مخاطب آن را باور کند به چه معناست؟
بگذارید در اینباره مثالی بزنم. من قطعه «دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر را…» خوشنویسی کردهام و به دیوار منزلم نصب است. هیچکس نمیداند که من این اثر را در جوار مزار مولانا نوشتهام و ترکیببندی و فضا، ترکیببندی تجسمیِ محیطی است. یعنی آن فوج فوج سیاهمشقها، فوج فوج آدمهایی هستند که به آنجا میآمدند. در تابلو، آنجا که در میان شیخ و دیو و چراغ و انسان، «انسانم آرزوست» بالا آمده، درست محوطه باغ سبز مولاناست. جمعیت عظیمی از بچهها و بزرگسالها، اروپاییها، ژاپنیها، کرهایها، مکزیکیها و مردم کشورهای دیگر را با لباسهای رنگارنگ میدیدیم که به مزار مولانا آمده بودند. بچه، خرد، درشت، جوان و پیر همه به آن معبد عشق آمده بودند؛ معبدی که برای ورود مرزی نداشت. روال این است که فقط مسلمانان به اماکن متبرکه میروند اما مرقد مولانا واقعا قبلهگاه عشق بود. عشقی که هیچ حصار و دیواری برای پذیرش و پذیرفتن آدمها نداشت. باید اینطور بگویم که مولانا قبلهگاه همه عشاق جهان است. میخواهم بگویم این اثر انسانم آرزوست محصول چنین فضا و مقطعی است. یادم هست در آن روز استاد شهرام ناظری به من گفت بیا به داخل مقبره برویم که گفتم نه و من هنوز از بیرون سیر نشدهام. زمانی که میخواستم داخل شوم ایستادم. دیدم بالای در خطی مغربی مانند و عجیب و غریب هست و بعد من به آن زل زدم و خواستم آن را بخوانم. بعد دیدم یکی از مریدان مولانا آن را ساخته است. روی سر در نوشته شده بود؛ «قبله الاعشاق باشد این مکان». گفته شده قبله العشاق، اما نگفته عشاق کجای عالم؟ «کعبه العشاق باشد این جهان/ هرکه ناقص آمد اینجا شد تمام». میخواهم بگویم ما باید به خودمان مباهات کنیم که در این کشور متفکران عالمتابی داریم که قلب همه عالم را تسخیر کردهاند.
اما ترکیه به نوعی مولانا را برای خود مصادره کرده است.
بله. متاسفانه میبینیم که میگویند مولانا مال ترکهاست! اگر مولانا متعلق به ترکهاست، چرا روی سر در خطی به زبان ترکی نوشته نشده است. شما زمانی که به شهر استانبول میروید با خطوط نستعلیقی مواجه میشوید. تمام آنها آثار استادان ایرانی و شاگردان آنهاست که پیرو مکتب میر بودهاند. چرا آنها از عربی استفاده نکردهاند که خط اصلی آنهاست.
اگر ناگفتهای مانده دربارهاش توضیح دهید.
وقتی نگاه میکنیم و میبینیم خوشنویسی ایرانی چقدر در کشورهای دیگر مورد توجه است. دبی و کشورهای حاشیه خلیج فارس که حتی سبقهای پنجاهساله ندارند، برگزارکننده بزرگترین رویدادهای جهانی با موضوع خوشنویسی هستند! آنها حراجها و بینالها و رویدادهای دیگر را برگزار میکنند. این صحبتها را بگذارید برای بعد چون مبحثی مفصل و طولانی است.
انتهای پیام/